عبیدالله می خواست در روز دوازدهم از فرصت استفاده کرده و به یک نمایش قدرت و جشن پیروزی دست بزند و با عبور سرهای شهیدان و کاروان اسیران از برابر چشمان مردم کوفه به آنان بفهماند که در مقابل حکومت یزید ، هیچ قدرتی یارای مقابله ندارد و هیچ فریاد و مقاومتی باقی نمانده است و… به همین منظور مسیر عبور کاروان را از خیابان های اصلی کوفه تا میدان مرکزی شهر که قصردارالاماره در آنجا وقع بود قرارداده و مردم را نیز در طول مسیر جمع کرده بود. مردم کوفه به مجرد دیدن خاندان رسالت و سرهای به نیزه رفته بغض ها در گلو شکست و گریه آغاز شد .
حضرت زینب (س) در بازار کوفه
عبیدالله می خواست در روز دوازدهم از فرصت استفاده کرده و به یک نمایش قدرت و جشن پیروزی دست بزند و با عبور سرهای شهیدان و کاروان اسیران از برابر چشمان مردم کوفه به آنان بفهماند که در مقابل حکومت یزید ، هیچ قدرتی یارای مقابله ندارد و هیچ فریاد و مقاومتی باقی نمانده است و… به همین منظور مسیر عبور کاروان را از خیابان های اصلی کوفه تا میدان مرکزی شهر که قصردارالاماره در آنجا وقع بود قرارداده و مردم را نیز در طول مسیر جمع کرده بود. مردم کوفه به مجرد دیدن خاندان رسالت و سرهای به نیزه رفته بغض ها در گلو شکست و گریه آغاز شد .
علی بن الحسین که در تب می سوخت و دست و پایش در زنجیر بود با صدایی آرام فرمود :
آیا برای ما گریه و زاری می کنید ؟! پس چه کسانی ما را کشته اند.
زینب (س) نمی توانست ببیند که اهل کوفه بر آنان بگریند آنان بودند که به پدرش امیرالمومنین (ع) و برادرش امام حسن (ع) خیانت کردند و پسرعمویش مسلم را به دست دشمن دادند و برادرش حسین را به سوی خود خواندند و وعده یاری دادند ولی وقتی به سویشان آمد خود را به یزید فروختند .
زینب نتوانست ببیند که کوفیان برا اسیری دختران پیامبر اکرم (ص) زاری کنند و کسی جز خود کوفیان هتک حرمت آن خاندان را نکرده بود.
اینجا بود که بغض در گلوی خشکیده ی زینب شکست .
مردم کوفه زینب را خوب می شناخت و حشمت او را در دیده مسلمانان و عزت او را در چشم پدر دیده بودند . او او با حشمت و عزت تمام ، شجاعت علی (ع) را با حیای زنانگی درهم آمیخت چنان خطبه ای خواند که از صلابت صدایش ، هیاهو و غلغله شهر خاموش شد و نفس ها در سینه حبس گردید . تنها روح نیرومند او می توانست صدای مردم کوفه را آرام کند . مردم آرام شدند زینب پس از ستایش خداوند فرمود:
ستایش از آن خداست و درود بر پدرم محمد و خاندان پاک و نیکوکارش.
اما بعد :
ای مردم کوفه ، ای مردمان حیله گر و خیانت کار !!
گریه می کنید ؟؟
اشک چشمانتان خشک نشود و ناله هایتان آرام نگیرد.
همانا که کار شما مانند آن زنی است که رشته ی خود را پس از محکم یافتن، یکی یکی از هم
می گسست ، شما نیز سوگندهای خود را در میان خویش، وسیله ی فریب و تقلب ساخته اید.
آیا در میان شما جز وقاحت و رسوایی ، سینه های آکنده از کینه ، دو رویی و تملق، همچون زبان
پردازی کنیزکان و ذلت و حقارت در برابر دشمنان چیز دیگری نیز یافت می شود ؟
یا همچون سبزه هایی هستید که ریشه در فضولات حیوانی داشته یا همچون جنازه ی دفن شده
ای که روی قبرش را با نقره تزیین نموده باشند ؟
چه بد توشه ای برای آخرت فرستاده اید؛ توشه ای که همان خشم و سخط خدا است و در عذاب
جاویدان خواهید بود.
گریه می کنید ؟ زار می زنید ؟
آری به خدا سوگند که باید گریه کنید، پس بسیار بگریید و کمتر بخندید.
چرا که دامان خود را به ننگ و عار جنایتی آلوده اید که ننگ و پلیدی آن را از دامان خود تا ابد نتوانید
شست.
و چگونه می توانید ننگ حاصل از کشتن فرزند رسول خدا (ص) ، خاتم پیامبران، معدن رسالت، و
سرور جوانان اهل بهشت را از دامان خود بزدایید ؟
کسی که پناه مومنان شما، فریادرس در بلایای شما، مشعل فروزان استدلال شما بر حق و
حقیقت و یاور شما در هنگام قحطی و خشکسالی بود.
چه بار سنگین و بدی بر دوش خود نهادید ، پس رحمت خدایی از شما دور و دورتر باد. که تلاشتان
بیهوده، دستانتان بریده، معامله تان قرین زیان گردیده است، خود را به خشم خدا گرفتار نموده و
بدین ترتیب خواری و درماندگی بر شما لازم آمده است.
وای بر شما ای مردم کوفه !
آیا می دانید چه جگری از رسول خدا دریده اید ؟
چه زنان و دختران با عفت و وقاری را از خاندان او به کوچه و بازار کشانده اید ؟!
چه خونی از آن حضرت بر زمین ریخته اید؟!
و چه حرمتی از او شکسته اید؟!
شما این جنایت فجیع را بی پرده و آشکار به انجام رسانید؛ جنایتی که سر آغاز جنایات دیگری در
تاریخ گشته، سیاه ، تاریک و جبران ناپذیر بوده ، تمام سطح زمین و وسعت آسمان را پر کرده
است.
آیا از اینکه آسمان خون باریده تعجب می کنید؟ در حالی که عذاب آخرت در مقایسه با این امر،
بسیار شدیدتر و خوار کننده تر است و در آن روز کسی به یاری شما نخواهد آمد.
پس مهلت هایی که خدای متعال به شما می دهد موجب خوشی شما نگردد، چرا که خدا در
عذاب کردن بندگان خود شتاب نمی کند، چون ترسی از پایمال شدن خون و ازدست رفتن زمان
انتقام ندارد و همانا که خدای شما همیشه در کمین است.
حذیم میگوید:
من، مردم کوفه را دیدم که از استماع این سخنان حیران و سرگردان شده، میگریند و دستهای
خود را به دندان میگزند. ملتفت پیرمردی شدم که در کنارم بود. دیدم اشکِ چشمش جاری گشته
و محاسنِ او را تر کرده است، دستهایش را به سوی آسمان بالا برده و میگوید:
پیران شما بهترین پیران، زنان شما بهترین زنان، جوانان شما بهترین جوانان، نسلتان بهترین و
کریمترین نسلها و فضیلتتان بهترین فضایل است.
پس این شعر را خواند:
پیرانتان بهترین پیرانند و نسلتان بهترین نسلها و هیچگاه خوار و هلاک نمیشوند.
منابع:
1. بانوی آفتاب (پژوهشی در زندگی حضرت زینب (س) ، دکتر مرضیه محمدزاده ، قم ،1391
کتاب زینب کبری (س) عقیلهبنیهاشم