از تاخیرها تا عجله هایم فاصله ای به اندازه یک عمر کیلومتر
تاخیر در یاری تو ؛ و عجله در گریز ؛ در نیامدن و نماندن با تو ؛
من عجولم ؛ در نماندن ؛ در ندیدن و در سر کشیدن تمام جرعه های صبر !
لگد بر کاسه صبر زدن ؛ و سوزاندن ریشه درخت صبر ؛ و خاکستر کردن شاخ و برگ صبر چه معنا می دهد ؟
از خودم هم خسته شده ام ؛ چون در خواستن خودم هم تاخیر دارم ؛ نه تاخیرهایم تاخیر و نه عجله هایم عجله است ؛
اصلا بوی کارهای آدمیزاد نمی دهد ؛ بوی مردمان ؛ بوی اختیار و بوی انتظار
تو را دیدمن در آمدنم پهلوان شدم ؛
پنجه در پنجه نگاه تو انداختم و شرم نکردم
زنجیری به سستی یک نخ را نگسستم و سلسله ای به محکمی زنجیر تو را حلقه حلقه کردم؛
از دستت گریختم ؛ از زنجیر محبتت ؛ از عطش هدایتت؛
همان زنجیری که پهلوانان را به زانو کشاند ؛
اما خاکم به سر که از راه ماندم و تنها در مصاف با زور بازویم را ذخیره ! از عجله هایم در تنها گذاشتنت به ستوه آمدم ؛
و از تاخیرهایم در چگونه ماندنم خاک شدم !
و اینک تو ؛
عشق و یارانی که از آنان دل بریده بودی ؛
هرکدام پهلوان ؛ و شیرمرد نبرد ؛ اما آنچنان ذلیل نگاه تو که چون کودک مادر مرده ای صدای گریه ی شان را سکوت کربلا می شکست .
و من چه بگویم از سکوت کربلا و صدای گریه کودکانه یاران حسین و عاشورائیان شهادت ؟
کسی که چیزی نمی گوید!
حر ؛ ای پهلوان عرب تو بگو !
تو برای چه مثل کودکان صدای گریه سر می دهی؟
تو مردی ! تو شیر بیشته شجاعتی ؛ تو چرا می گریی؟
و حر با یک کلام تکلیفم را روشن کرد ؛ که مگر نمی بینی ! حسین تنهاست ، غریب است ، یار و یاور ندارد!
…
من اینجا چه می کنم ؟ اصلا من اینجایی نیستم ؛ من ناکجایی شدم
خودم را میان بهشت و دوزخ می بینم به خدا قسم چیزی را بر بهشت بر نمی گزینم ؛ اگر چه قطعه قطعه شوم .
و سرانجام حر ؛ توبه ، سوز و اشک ندامت و هرم خجالت در نگاه و زنجیز عشق حسین ، نگاه حسین ، تکثیر در چشمان حسین
و در آخر … خدا بیامرزد که تو حری همانگونه که مادرت تو را بدان نام نهاد !
ظهیری، علی اصغر، دختری از جنس بلور ، 1393.