حادثه عظیم کربلا، صحنه ظهور چهره هایی با نگرش ها، عملکردها و فرجام های گوناگون است، انسان های زیانکار و در مقابل آن انسان های وارسته، دو طیف نمادین جامعه آن عصر بودند که با وجود نقطه های مشترک، رفتار مختلفی را در آن برهه از خود نشان دادند.
وارستگان، با پیشینه ای نه چندان مثبت و گاه منفی، ضمن شکستن زنجیرهای شیفتگی دنیا، دعوت امام زمان را لبیک گفته و در رکاب آن سالار نیک بختان، زندگی خویش را با میمنت و مبارکی پیوند دادند. زهیر بن قین، حر بن یزید، حارث بن امرءالقیس، نعمان و حلاس بن عمرو، بکر بن حی، عمرو بن ضبیعه و… در زمره این گروه اند که در برزخ ماندن و رفتن، رفتن به سمت عشق را پذیرا شدند.
از دیگر سو، زیانکاران قرار داشتند؛ همانان که همای سعادت بر بام زندگی شان نشست تا مرکب عروج ایشان به سوی رضوان باشد، اما مستی رفاه طلبی، دنیاپرستی، مرگ گریزی، قدرت خواهی و عوام زدگی، عقل و تفکر را از آنان ربود و هر یک با بهره گیری از موقعیت خاص خود، دست رد به بخت زرین خویش زده و دعوت امام را اجابت نکردند.
بسم الله الرحمان الرحیم.
قال الحکیم فی کتابه الکریم:
«و قرن فی بیوتکن و لا تبرجن الجاهلیة الأولى… ؛ و در خانههایتان قرار گیرید و مانند روزگار جاهلیت قدیم زینتهای خود را آشکار نکنید».( سوره احزاب-آیه ۳۳)
در «بحارالأنوار» (ج103، ص238؛ ج43، ص54؛ ج104، ص36) به ترتیب، از کتابهای «مصباح الأنوار» و «کشف الغمّة» و «مکارم الأخلاق»، این روایت آمده است. و نیز در «وسائل الشیعة» (چاپ آل البیت، ج20، ص67 و ص232)، این روایت از کتابهای «کشف الغمّة» و «مکارم الأخلاق» آمده است که:
روی عن أمیرالمؤمنین(ع) أنّ رسول اللّه(ص) قال: أخبرونی أیّ شی خیر للنّساء؟ فقالت فاطمة علیها السلام : «أن لایرین الرجال ولایراهنّ الرجال». فأعجب النبیّ(ص) وقال: إنّ فاطمة بضعة منّی.
امیرالمؤمنین علی(ع) نقل می کند که پیامبر پرسیدند: بهترین چیز برای زنان چیست؟ حضرت فاطمه(س) در پاسخ گفتند: «اینکه مردان را نبینند و مردان نیز آنان را نبینند». پیامبر، از پاسخ زهرا شگفت زده شد و فرمود: فاطمه، پاره تن من است.
بعد از واقعه کربلا خاندان امام را به اسارت بردند در بینشان دختری 3ساله دیده می شد که در کنار عمه اش آرام گرفته بود.و از عمه سراغ پدرش را می گرفت.
حضرت زینب او را در آغوش گرفت و فرمود: پدرت به سفر رفته. رقیه ساکت شد، به گوشه یی رفت و زانوي غم بغل گرفت و با ناراحتی به خواب رفت. نیمه شب، پدر را در خواب ديد.
با نگرانی بيدار شد، دوباره پدر را از عمه خواست و بهانه جويي کرد، طوری كه با صداي گريه و زاری او تمام اهل خرابه ناله ها سردادند.
به يزيد خبر رسید، او هم دستور داد سر بريده پدرش را برايش ببرند.
سر مطهر امام حسین را در ميان طَبَق جاي داده، به خرابه آوردند و جلوی رقیه گذاشتند.
سرپوش طبق را كنار زد، سر پدر را ديد، سر را برداشت و درآغوش گرفت.بر پيشاني و لبهاي پدر بوسه زد و آه و ناله اش بلند تر شد، گفت:
پدر جان چه كسي صورت شما را به خونت رنگين كرد؟ پدر جان چه كسي رگهاي گردنت را بريده؟
پدر جان چه كسي مرا در كودكي يتيم كرد؟ پدر جان يتيم به چه كسي پناه ببرد تا بزرگ بشود؟
پدر جان كاش خاك را بالش زير سرم قرار مي دادم، ولي محاسنت را خضاب شده به خونت نمي ديدم.
دختر سه ساله امام حسين(ع) آن قدر شيرين زباني كرد و با سر پدر ناله نمود تا آرام گرفت.
همه خيال كردند به خواب رفته. وقتي به سراغ او آمدند، از دنيا رفته بود. شبانه او را غسل دادند و در همان خرابه دفن کردند.