بانو می دانی که چقدر برایم مقدسی
قافله سالار کاروان اربعین حسین
قلبم که می تپد به یاد تپیدن دلت
آن لحظه که در حضیض گودال ، عشق را در مصاف می دیدی
دستم که می لرزد به یاد تو
آن لحظه که نیزه شکسته ها را در میان کشته های عشق کنار می زدی
چشم که می گرید به یاد تو
آن لحظه که بر غم از دست دادن سه ساله عشق می گریستی
آه که می کشم به یاد تو
آن دم که در مدینه الرسول آه از دل برمی آوردی
فریاد که می زنم به یاد تو
آن دم که در دربار پرننگ و نشان یزیدیان فریاد ما رایت الا جمیلا برمی آوردی
لایقم زینب که همنوایت شوم در محشر کبری؟!
آن دم که می گیری مدال افتخار صبوری زینب
با تو ای بانو چه بگویم که جز علی نتوانست دختری دردانه ی فرزانه ی مجاهد بپرورد
هیچ دامانی مانند دامان مادرت نمی توانست زینبی چنین بزرگ بیافریند
سلام بر تو بانو که قامت خمیده ات به بلندای عرش هم رسید
و هرکه با تو هم قافله شد به قافله کاروان حسین پیوست
و برای همیشه و همه ی تاریخ زنده شد
ای الگوی بزرگ برادران شجاع شهیدم ، زینب
دلنوشته : آ. ملکان (استاد حوزه علمیه الزهرا (س) گنبدکاووس)